کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


خرداد 1397
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31  



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

بدون شرح (لندن)



  شعر    ...

به گورستان گذر کن تا ببینی
چه خوردند وچه پوشیدند وبردند

دو روزی زندگی کردند وآخر به هرحالی که بودندجان سپردند

طمع بسیار کردند مال دنیا ز روزی بیشتر هرگز نخوردند

همانانی که بودندنورچشمی تنش را در لحد محکم فشردند

اگر شاه وگدا،نادار و دارا اجل آمد نفس بگرفت مُردند

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



[یکشنبه 1397-03-06] [ 11:51:00 ب.ظ ]





  پزشکی   ...

اگر دچار مشکلات گوارشی هستید در هر وعده تنها یک نوع میوه میل کنید زیرا مصرف همزمان چند میوه باعث :

⇦ ضعف معده
⇦ ایجاد نفخ
⇦ و درد شکم میشود

موضوعات: پزشکی  لینک ثابت



 [ 11:37:00 ب.ظ ]





  دعا   ...

امشب به درگاه خدا
️براتون دعا میکنم تا
فرداتون پرامید
️زندگیتون پویا
عشقتون خدا
️حاجتتون روا
وشبتون پراز #آرامش باشه
شب خوش

موضوعات: دعا  لینک ثابت



 [ 11:29:00 ب.ظ ]





  حکایت آموزنده   ...

حکایت آموزنده
شخصی شیر می فروخت و آب در آن می ریخت، پس از چندین سال، سیلابی بیامد و گوسفندان و اموالش را برد. به پسر خود گفت: نمی دانم این سیل از چه آمد؟

پسر گفت: ای پدر، این آبی است که به شیر داخل می کردی اندک اندک جمع شد و هرچه داشتیم برد.

«وما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم؛
و آن چه از رنج و مصائب به شما می رسد، همه از اعمال زشت خود شما است».

موضوعات: حکایت  لینک ثابت



 [ 11:14:00 ب.ظ ]





  داستانک   ...

از مردی پرسیدند بچه ت را بیشتر دوست داری یا همسرت رو؟

پاسخ جالبی داد:

گفت بچم رو عاشقانه دوست دارم ولی زنم رو عاقلانه!

گفتم یعنی چی؟

گفت من عاشق بچم هستم! همه کارهاش رو دوست دارم، همه افکارش رو و همه حرکاتش رو! همه چیزش برام زیباست حتی اگر برای دیگران بد باشه…

ولی همسرم را عاقلانه دوست دارم!

دختر زیبای رویاهای من وقتی با من ازدواج کرد زیباترین موها رو داشت، بنابرین الان که بین موهای زیبایش موهای سفید میبینم من اون موهای سفید رو میپرستم.

وقتی با من ازدواج کرد صورتش بسیار زیبا بود حالا که چروکهای صورتش را میبینم من اون خطهای صورتش رو سجده میکنم.

وقتی از دست من عصبانی میشه و سکوت میکنه من اون سکوت رو دوست دارم.

وقتی به خاطر من چندین سال با ناملایمات ساخته من اون ساختنش را دیوانه وار دوست دارم پس من نسبت به همسرم عاقلانه عاشق هستم.

زن هر چقدر هم که بزرگ شود،
همسر شود،
مادر شود،
مادر بزرگ شود،
درونش هنوز هم دختری کوچک چشم انتظار است، انتظار میکشد برای لوس شدن، محبت دیدن، دستی میخواهد برای نوازش، و چشمی برای ستایش، مهم نیست چند ساله شدی، زن که باشی،
دنیای درونت همیشه صورتی است….

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 11:06:00 ب.ظ ]





  داستان بسیار زیبا   ...

کارگران مسلمانی که اول وقت نماز خواندند موفق شدند

در گذشته، عمّال روسیه تزاری، مسیحی مذهب بودند، یکی از مهندسین مسلمان که با آنان کار می کرد هنگام ظهر، کار را برای ادای فریضه نماز تعطیل می کرد. سرپرست روسی از این کار خوشش نمی آمد و بالأخره کارگران مسلمان را تهدید کرد که بابت مدتی که کار را تعطیل می کنند، مقداری از حقوقشان را کسر کند.

کارگران، دو گروه شدند؛ گروهی اصرار داشتند که نماز خود را به موقع بخوانند و اما گروه دیگر، با مهندس روسی همصدا و همراه شده و انجام نماز را به آخر وقت موکول کردند. مهندس نیز آخر هفته، وقتی حقوق را پرداخت کرد، به گروه اوّل که نماز خود را به موقع خوانده بودند، حقوق کامل و به گروه دوم که به توصیه او عمل کرده بودند حقوق کمتری داد!

کارگران اعتراض کردند و گفتند چرا به آنان که به گفته ات توجه نکردند حقوق کامل داده و به ما که به حرف تو عمل کرده ایم، کمتر پرداختی؟!
مهندس مسیحی روسی گفت! برای اینکه گروه اوّل که کسر حقوق را بر تخلف از انجام وظایف دینی ترجیح دادند، معلوم می شود که افرادی مؤمن و در عقیده خود پابرجا هستند، پس در سایر اعمالشان نیز درستکار بوده و از مقدار کار نمی دزدند و کارشان را با صداقت انجام می دهند.

اما شما که پول را بر مسؤولیتها و تکالیف مذهبی ترجیح دادید، معلوم می شود که چندان پایبند به اصول حرام و حلال نیستید و لذا در کاری که انجام می دهید، طبعاً رعایت اخلاص را نمی کنید و از این رو مستحق حقوق کمتری هستید؛ زیرا شما که در نماز این تکلیف بزرگ الهی، خیانت می کنید، در کار من به طریق اولی کم کاری می کنید.

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 10:30:00 ب.ظ ]





  شوخی حلال   ...

اومدم خونه عمم …….

مامانم زنگ زده میگه:
یه سوال میپرسم تابلو نکن فقط با آره یا نه جواب بده باشه؟؟؟؟؟
میگم باشه. میگه اونجا چه خبره؟؟؟؟؟؟

به نظر شما بگم اره یا نه!!!!!!!؟؟؟ 😂

موضوعات: طنز  لینک ثابت



 [ 10:24:00 ب.ظ ]





  غلام خوشحال   ...

غلام خوشحال

یکی از بزرگان، در روزگار قحطی، غلامی را دید که بسیار خوشحال و شاد بود. به او گفت: مگر نمی بینی که مردم چگونه گرفتار و در غم و غصه هستند، مگر تو غم و اندوهی نداری؟

غلام گفت: من غمی ندارم، زیرا مولایی دارم که انبارش پر از گندم است او برای من کافی است.

آن بزرگ مرد ناگهان بر سرش زد و با خود گفت: «آیا یک بار شده که در عمرت، چنین حالتی نسبت به مولا و خداوند خود داشته باشی و او را برای خودت کافی بدانی؟!»

موضوعات: حکایت  لینک ثابت



 [ 10:19:00 ب.ظ ]





  یک لحظه تفکر   ...

تفکــــــــــــر…‼️

حرفهایتــــ
املاء میشوند ؛
دو فرشتــه مےنویسنـد و
این نامه را خدا نمره میدهد …

مواظبــــ باش
حرفـــ بیــــهوده نــزن
چه برسـد به اینــکه گنــاه باشد!

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 10:00:00 ب.ظ ]





  حدیث ناب   ...

رسول خدا (صلی الله علیه وآله)فرمودند:
من برای کسی که

بحث و جدل را رها کند
هر چند حق با او باشد،

دروغ را هرچند به شوخی ترک کند،

و خوش اخلاق باشد

️خانه ای را در حومه بهشت و خانه ای در وسط بهشت و خانه ای در بالای بهشت ضمانت میکنم.

الخصال_ص144_ح170

موضوعات: احادیث  لینک ثابت



 [ 09:53:00 ب.ظ ]





  پنچ درس پنج شهید   ...

پنج درس از پنج شهید…

شهیدمحمودرضابیضائی :
{شیعه به دنیا آمده ایم تا مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم!}

شهید رسول خلیلی :
{به برادر برادر گفتن نیست! به شبیه شدنه!}

شهید مصطفی احمدی روشن
{ظهور اتفاق می افتد، مهم این است که ما کجای ظهور ایستاده ایم}

شهید روح اله قربانی :
{ شهادت خوب است اما تقوی بهتر است تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا می کند}

شهید مصطفی صدرزاده :
{سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد}

موضوعات: شهید و شهادت  لینک ثابت



 [ 06:59:00 ب.ظ ]





  خونریزی بینی   ...

هنگام خونریزی بینی،تا شروع اقدامات درمانی، منطقه مشخص شده را فشار دهید.
این کار به دلیل وجود تراکم عروق بینی در این ناحیه کمک شایانی به کنترل خونریزی می کند.

موضوعات: پزشکی  لینک ثابت



 [ 06:40:00 ب.ظ ]





  آبرو نبریم   ...

آبرو نبریم

فرزند آیت الله سلطانی: به پدر گفتم
اگر بنا باشد شما به من فقط یک نصیحت بکنید ، چه می گویید؟ ایشان سرشان را پایین انداخته، تأملی کردند ؛ سپس سرشان را بلند کرده فرمودند:
آبروی کسی را مبر!

موضوعات: کلام علما  لینک ثابت



 [ 06:35:00 ب.ظ ]





  از زندگی علما درس بگیریم   ...

درس بگیریم!!!

حضرت آیت ‌الله سیّد علی آقای قاضی هیچ گاه در صدر مجلس نمی نشست و با شاگردانش هم که بیرون می رفت جلو راه نمی رفت، و آن گاه که در منزل ، شاگردان و مهمانان سراغشان می آمدند برای همه به احترام می ایستاد.

حضرت آیت الله سیّد عباس کاشانی در این باره می فرمایند:

من آن موقع سن کمی داشتم ، ولی ایشان اهل این حرف ها نبود.
بچه های کم سن و سال هم که به مجلسشان می آمدند بلند می شدند و هر چه به ایشان می گفتند اینها بچه هستند ،
می فرمودند : « خوب است بگذارید این ها هم یاد بگیرند. »

حضرت آیت الله نجابت نقل می فرمودند:

او آن قدر مبادی آداب است که وقتی در منزل مهمان دارد ،
برای خواندن نماز اول وقتش از او اجازه می گیرد.

موضوعات: کلام علما  لینک ثابت



 [ 06:11:00 ب.ظ ]





  شهید   ...

به دنبال نام روی مزارش بودم؛
نوشــته بود :

“نمے خواهم ڪسی مرا بشناسد…”

واے
بر
منِ
شُھرت
پرست…

شهید گمنام نامدار…

موضوعات: شهید و شهادت  لینک ثابت



 [ 06:00:00 ب.ظ ]





  حدیث ناب   ...

امام صادق(علیه السلام)

امــــــین به تو خیانت نڪرد
بلڪه تو خائــــــن را امین
دانـــسته ای…

بحارلانوار_ج78_ص335

موضوعات: احادیث  لینک ثابت



 [ 05:55:00 ب.ظ ]





  داستانک   ...

شب دیر وقت آمد خانه.
صورتش سیاه سیاه بود.
توی موها، گوشه‌های چشم و همه صورتش پُر از شن بود.

بعد از سلام و احوال پرسی گفتم:
“انگار خیلی خسته‌ای.”
گفت:
“آره چند شبه نخوابیدم.”

رفتم غذا گرم کنم و سفره بیندازم.
پنج دقیقه بعد برگشتم
دیدم همان جا دم در با پوتین خوابش برده.

نشستم و بند پوتین‌هایش را باز کردم.
می‌خواستم جوراب‌هایش را در بیاورم
که بیدار شد.

مرا که در آن حالت دید
عصبانی شد و گفت:
“من از این کار خیلی بدم می‌آید.
چه معنی دارد که تو بخواهی جوراب من را در بیاوری؟”

سر این چیزها خیلی حساس بود.
دوست نداشت زن بَرده باشد.

می‌گفت:
“از زمانی که خودم را شناخته‌ام
به کسی اجازه نداده‌ام که جوراب و زیرپوشم را بشوید.”

منبع📗: نیمه پنهان ماه(کتاب شهید زین‌الدین)، ص34و35

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 05:44:00 ب.ظ ]





  شهدای گمنام   ...

دمی با شهدا

ای مردم بدانید تا وقتیڪه
از رهبری اطاعت ڪنید
مسلمان مومن و پیروزید

هر ڪدام راهی بغیر از این
دارید آب به آسیاب #دشمن

می ریزید.
شهیدمحمدحسین یوسف اللهی

موضوعات: شهید و شهادت  لینک ثابت



 [ 05:41:00 ب.ظ ]





  کار خیر   ...

نگو بعد از مرگم کار خیر بکنید…

— یکی از سرمایه داران مدینه وصیت کرد که انبار خرمای او را پیامبر اکرم(ص) به بینوایان انفاق کند

—- پس از مرگ او، پیامبر اکرم(ص) تمام خرماها را به فقرا داد،

—آنگاه یکعدد خرمای خشکیده و کم مغز برداشت وبه مسلمانان فرمود:

—-سوگند به خدا که اگر خود این مرد، در زمان حیاتش این یک دانه خرما را به بدبخت و گرسنه ای میداد،

—- پاداش آن نزد پروردگار بیش از همه این انبار خرما بود که من به دست خود که پیامبر خدا هستم، به فقرا و بینوایان دادم.

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 05:38:00 ب.ظ ]





  داستانک   ...

فرعون خوشه ای انگور در دست داشت و تناول می کرد.

ابلیس نزدیک او آمد و گفت هیچ کس تواند این خوشه انگور تازه را مروارید سازد؟

فرعون گفت: نه.

ابلیس به لطایف سِحر آن خوشه انگور را خوشه مروارید ساخت.!

فرعون تعجب کرد و گفت: عجب استاد مردی هستی!

ابلیس سیلی بر گردن او زد و گفت:
” مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند، تو با این حماقت دعوی خدایی چگونه می کنی؟

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 05:27:00 ب.ظ ]





  داستانک   ...

دهان پر از “کرم” پیرزن

یکی از غسال ها به نام موسوی می گوید:

مدت های زیادی در بخش غسالخانه مسئول تحویل جنازه بودم.

اینجا بعضی ها مسئول کشیک شب هستند تا جنازه هایی را که شب توی منزل فوت می کنند و جوازشون توسط دکتر صادر شده و شبانه به بهشت زهرا (س) حمل میشود را تحویل بگیرند.

یک شب یک خانم سالمندی را آوردند که تحویل گرفتیم، فردا صبح که می خواستیم برای شستشو بفرستیم خانم های غسال گفتند که از گوشه دهان این بنده خدا کرم های ریز زنده در حرکت بود، خیلی چندش‌آور بود، از روی کنجکاوی ماجرا را برای یکی از بستگانش که کمی آرام تر بود و آدم با تجربه و دنیا دیده ای به نظر می رسید، تعریف کردم و اون بنده خدا بعد از چند بار استغفار گفت:

این خانم مرحومه از بستگان ماست و یک ایراد بزرگ داشت که آدم بسیار بد دهنی بود و دائم به این و آن حرف رکیک و ناسزا می گفت و هیچ کس از زخم زبان اون در امان نبود و حتما دلیلش همین می تواند باشد، از تعجب هاج و واج مانده بودم و آرام از پیرمرد عذرخواهی کردم و به داخل برگشتم.

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 06:54:00 ق.ظ ]





  شعر زیبا و بیاد آوردنی   ...

لطفا تا آخر شعر را بخونید
ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩ ، ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ..

ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﺷﻌﺮ ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ..

ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ:

ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎﻱ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮﻧﺪ
ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺯ ﻳﻚ ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ

ﭼﻮ ﻋﻀﻮﻱ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ
ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ

ﺑﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ.!

ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﻘﻴﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!

ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: ﻳﺎﺩﻡ ﻧﻤﻲ ﺁﻳﺪ..

ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﻳﻌﻨﻲ ﭼﻲ.؟
ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻲ ﺣﻔﻆ ﻛﻨﻲ؟!

ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:

ﺁﺧﺮ ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﻳﺾ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍﻱ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺮﺍﺩﺭﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ..

ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ:

ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ ، ﻫﻤﻴﻦ؟! ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭﻱ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻱ ﺑﺎﻳﺪ ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ ﻣﻴﻜﺮﺩﻱ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻧﻤﻴﺸﻪ!

ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:

ﺗﻮ ﻛﺰ ﻣﺤﻨﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﻲ ﻏﻤﻲ
ﻧﺸﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ ﺁﺩﻣﻲ
بیا یید در این ماه عزیز به کمک کسانی برویم که آبرو دارند و هر روز شرمنده خانواده خود میشوند

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 06:51:00 ق.ظ ]





  روایت زیبا   ...

روایت شڪر نعمت نعمتت افزون کندو……

یڪی از اصحاب امام جعفر صادق علیہ السلام حڪایت ڪند:

روزے در مِنى و عرفات در حضور آڹ حضرت مشغوڸ خوردڹ انگور بودیم، ڪہ فقیرے آمد و تقاضاے ڪمڪ ڪرد.

حضرت یڪ خوشہ انگور بہ آڹ فقیر داد، فقیر گفت: انگور نمی‌خواهم، چنانچہ درهم و دینارے دارید، ڪمڪ نمائید؟

امام صادق علیہ السلام فرمود:

خداوند بہ تو ڪمڪ نماید.

و فقیر مقدارے راه رفت و سپس بازگشت و هماڹ مقدار انگور را درخواست ڪرد، ولی حضرت چیزے بہ او نداد و فقط فرمود:

خدا بہ تو ڪمڪ نماید.

بعد از آڹ، فقیرے دیگر آمد و درخواست ڪمڪ ڪرد؟

حضرت چند دانہ انگور بہ او داد، فقیر آڹ چند دانہ انگور را گرفت و گفت:

الحمد للّہ ربّ العالمیڹ

ڪہ خداوند مہرباڹ مرا روزے داد؛ و چوڹ ڪہ خواست برود امام علیہ السلام بہ او فرمود:

صبر ڪڹ❗️

و دو دست مبارڪ خود را پر از انگور ڪرد و تحویڸ او داد.

فقیر بار دیگر خداے تعالى را شڪر و سپاس گفت؛ و خواست حرڪت ڪند ڪہ برود، حضرت فرمود: چقدر پوڸ همراه دارے؟

فقیر پوڸ هاے خود را ڪہ حدود بیست درهم بود نشان داد و حضرت نیز بہ هماڹ مقدار درهم بہ او ڪمڪ نمود.

هنگامی ڪہ فقیر پوڸ ها را از آڹ حضرت گرفت، شڪر و سپاس خدا را بہ جا آورد.
و حرڪت ڪرد تا برود، حضرت فرمود:

صبر ڪڹ❗️

و سپس پیراهڹ خود را درآورد و تحویڸ آڹ فقیر داد و فرمود: آڹ را بپوش،

فقیر پیراهڹ را گرفت و پس از شڪر خدا، نیز از آڹ حضرت سپاس، بہ جاے آورد؛ و دعاے خیرے در حقّ حضرت ڪرد و رفت.

بحارالانوار: ج 47، ص 42، ح 56،
بہ نقڸ از ڪافی : ج 4، ص 49

موضوعات: احادیث  لینک ثابت



 [ 06:42:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع