کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اسفند 1396
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29      



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

سوره  مبارکه عبس آیه 24



  آرزوی سال نو   ...

❄️✨ 🌸 ✨❄️✨ 🌸 ✨❄️

#آرزوی_سال_نو

🌞 🌞 11ماه از سال96گذشت 🌝 🌝
😣 بعضیهادلشون شکست :’(
:evil: بعضیها دل شکوندن 💔
😪 وخیلیهاتنها شدن 💔
👴خیلیهاازبینمون رفتن 🚶
👶 خیلیهابینمون اومدن👪
😥 گریه کردیم 😭
☺️وخندیدیم :)
🙏 آرزودارم 🙏
🍂 🍁 این ماهی 🍂 🍁
🌷 که درپیش دارید 🌷
🌻 آغاز روزهایی باشه 🌻
🌸 که آرزوشو دارید 🌸
💕و به آرزوهات برسی💕
ظهور آقا و سرورمون
🏠خونه 🏠
🚗ماشین🚗
💑ازدواج 💑
💪 سلامتی 💪
🌟و هرچی تو دلته🌟
بخصوص عاقبت بخیری همه

#سال_نو_پیشاپیش_مبارک 🌺

موضوعات: خبر  لینک ثابت



[شنبه 1396-12-26] [ 10:28:00 ب.ظ ]





  از عارفی پرسیدند   ...

💕 از عارفی پرسیدند :

چرا اینقدر ذکر “صلوات” در منابع دینی ما تاکید شده؟! و برای آمرزش گناهان ، وسعت روزی ، صحت و سلامتی ، گشایش در کارها و… صلوات تجویز کرده اند؟!
سر و راز این ذکر چیست؟؟؟!

فرمود:
اگر به قرآن نگاه کنید،
فقط و فقط یکجا در قرآن هست
که خداوند انسان رو هم شأن و هم درجه ی خودش می کند .

یعنی از انسان می خواهد که بیاید کنار او و با هم در یک کاری مشارکت کنندو آن این آیه ست:

“انّ الله و ملائکته یصلّون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلموا تسلیما”
خدا و ملائکه اش دارند برای پیامبر صلوات میفرستند شما هم بیایید و همراهی کنید…
علت عظمت و بزرگی ذکر صلوات این است که انسان را تا کنار خدا بالا می برد.

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 10:01:00 ب.ظ ]





  روز نامه باطله   ...

📑 مثل روزنامه باطل!

کیف‌ها را در مغازه‌های کیف‌فروشی ببین که چقدر زیبا و خوش‌فرم و خوش‌قواره ایستاده‌اند. اگر داخلشان را باز کنی می‌بینی پر از روزنامه باطله‌اند!
و وقتی که روزنامه‌ها را بیرون می‌ریزی از شکل می‌افتند.
خشم و عصبانیت مثل همان روزنامه باطله‌اند؛ وقتی آن‌ها را فرو ببریم شکل پیدا می‌کنیم، شخصیت پیدا می‌کنیم.
برای همین، قرآن کریم یکی از ویژگی‌های اهل ایمان را فروخوردن خشم می‌داند:
« وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ»
(آل‌عمران/134)
یعنی خشم و عصبانیت خود را فرو می‌برند.

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 10:00:00 ب.ظ ]





  مثل چتر باز   ...

⛱ مثل چترباز!

چتربازها چه عشقی می‌کنند وقتی سقوط می‌کنند!
هر چه ارتفاع بیشتر، سقوط برای آن‌ها لذت بخش‌تر است!
چرا؟ چون پشت آن‌ها گرم است به یک چتر.
ایمان همان چتر است، چتر نجات!
اگر ما اهل ایمان باشیم، دیگر از سقوط، و افتادن و تهدیدها هیچ هراسی نخواهیم داشت و این است که قرآن کریم همه را به ایمان دعوت می‌کند، ایمانی از سر صدق نه ادعای گزاف:
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا»
(نساء/136)
ای شما که ادعای ایمان دارید، بیاید اهل ایمان باشید.

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 10:00:00 ب.ظ ]





  مثل گل    ...

🌺 مثل گل شاداب!

یک گل وقتی شاداب و باطراوت است که لقمه‌های پاک در اختیارش قرار بگیرد: آب پاک، خاک پاک.
ما آدم‌ها هم همین‌طوریم، بعضی وقتی شاد و شاداب و سرزنده و سرحال هستیم که مواظب لقمه‌هایمان باشیم؛ لقمه‌هایمان پاک و طیب و طاهر باشند.
این است که قرآن کریم نصیحت می‌کند:
« وَلا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ »
یعنی مردم لقمه‌های حرام را مصرف نکنید. چرا؟ چون افسرده می‌شوید، ناراحت می‌شوید، پژمرده می‌شوید، خشک می‌شوید. آزرده خاطر می‌شوید و آسیب می‌بینید.

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 09:59:00 ب.ظ ]





  داستان سیاوش   ...

مثل فشنگ از حسینیه بیرون دوید. آقا نمی‌دونید با اون هیکل گرد و قلمبه و پادردش چه‌طور می‌دوید، انگار توی مسابقه‌ی فینال دو صد متر المپیک شرکت کرده باشه، هیچ اثری از پادردش نبود! منم با کله دنبالش دویدم، فکر می‌کردم به سرش زده اون‌طور گریه و زاری می‌کنه و مثل قرقی فرار می‌کنه.
کربلایی هم‌چنان که دودستی به سروکله و بدنش می‌کوبید، به طرف رودخونه‌ای که نزدیک چادرها بود، می‌‌دوید. بند دلم پاره شد. رسید به رودخونه و بعد تو همین سیاهی زمستون با لباس، چنان شیرجه‌ی خوشگلی توی رودخونه زد که دهنم واموند.
به عمرم همچین شیرجه‌‌ی درست و درمونی ندیده بودم. یک وقت هول برم داشت که ای دل غافل، نکنه کربلایی از سرمای آب سنکوب کنه و کار دست خودش بده؟
بعضی از قسمت‌های کنار رودخونه یخ بسته بود به این کلفتی! کربلایی هنوز زیرآب بود. دیدم کربلایی زیرآب غوطه می‌خوره و تن و بدنش رو می‌ماله و دست و پا می‌زنه. می‌خواستم خودمو توی آب بندازم و بکشمش بیرون که زحمتو کم کرد و با یک نفس صدادار از آب اومد بیرون، بخار از سروبدنش بلند می‌شد.
همه‌ی بچه‌ها، لب رودخونه هیاهو می‌کردند. کربلایی دوباره شروع کرده به چنگ زدن لباس‌ها و ضربه‌زدن به پس گردن و بدنش. داد زدم: «کربلایی چی شده؟»
پیرمرد بیچاره آلوچه آلوچه اشک می‌ریخت. ناله کنان گفت : «امان از مورچه‌های آتشی، سوختم، سوختم!»
و دوباره رفت زیر آب.
چند دقیقه بعد با هزار مکافات بدن نیمه‌جان و یخ‌زده کربلایی‌ رو از رودخونه کشیدیم بیرون. دندوناش به هم می‌خورد و می‌لرزید.
چشمم به یک گله مورچه آتشی و دندان گرازی افتاد که تو یقه و لباس کربلایی وول می‌خوردن. چندتا مورچه محکم از دماغ و گوشش گرفته بودند و جدا نمی‌شدند. با چه بدبختی دونه به دونه مورچه‌ها رو از گوشت تن کربلایی جدا کردیم. چه آه و ناله‌هایی می‌کرد.
لازم نبود بگه کار کی بوده. همه می‌دونستیم کی این آتیش رو به پا کرده. رفتیم سراغ سیاوش، چپیده بود زیر ده تا پتو و الکی می‌لرزید. سرمون داد و فریاد کرد که دو روزه تب و لرز کرده و اصلا از چادر بیرون نرفته. اون همه آدم شهادت دادن که اونو چند دقیقه‌ی پیش دیدن که مکبر نماز جماعت بوده؛ اما خودش زیر بار نرفت و گفت همه اشتباه می‌کنن و بعد هم آبغوره گرفت که من با بدن بیمار و تب کرده افتادم این‌جا دارم می‌میرم و شما به جای عیادت و احوالپرسی دارید به من مظلوم تهمت می‌زنید! چنان الم‌شنگه‌ای به پا کرد که همه دو به شک شدن که نکنه اون‌ها اشتباه می‌کردن و بی‌جهت به اون بیچاره تهمت زدن!
فردای همان روز کربلایی تسویه کرد و رفت به آشپزخونه لشکر.
می‌گفت اون‌جا، جانش از دست شرارت‌های سیاوش در امانه. …

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 09:58:00 ب.ظ ]





  مثل شمع   ...

🕯 مثل شمع!

شمع را ببین هر چه به آن نزدیک و نزدیکتر باشی نور و روشنایی بیشتری دریافت می کنی.
قرآن کریم می خواهد ما هم از جنس شمع و هم صفت شمع باشیم. می گوید: به گونه ای باش که هر کس به تو نزدیکتر بود، بهره و سود بیستری ببرد.
و نزدیک ترین کسان به ما نخست پدر و مادرند و آن گاه همسر، و سپس فرزندان، و در آخر هم، بستگان و خویشان.
و بالوالدین احسانا و ذی القربی و …
یعنی اول پدر و مادر خودت را مورد لطف و محبت قرار بده، آن گاه نزدیکانت را، همچون همسر، فرزندان و خویشان.

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 09:58:00 ب.ظ ]





   در مورد کتابخوانی   ...

🌿 مقام معظم رهبری:
امروزه کتابخوانی و علم آموزی نه تنها یک وظیفه ملی که یک واجب_دینی است.

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 09:57:00 ب.ظ ]





  کتابخوانی   ...

برای نابود کردن یک فرهنگ
نیازی نیست کتابها را سوزاند
کافیست کاری کنید مردم، آنها را نخوانند …

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 09:56:00 ب.ظ ]





  داستان های سیاوش   ...

مثل فشنگ از حسینیه بیرون دوید. آقا نمی‌دونید با اون هیکل گرد و قلمبه و پادردش چه‌طور می‌دوید، انگار توی مسابقه‌ی فینال دو صد متر المپیک شرکت کرده باشه، هیچ اثری از پادردش نبود! منم با کله دنبالش دویدم، فکر می‌کردم به سرش زده اون‌طور گریه و زاری می‌کنه و مثل قرقی فرار می‌کنه.
کربلایی هم‌چنان که دودستی به سروکله و بدنش می‌کوبید، به طرف رودخونه‌ای که نزدیک چادرها بود، می‌‌دوید. بند دلم پاره شد. رسید به رودخونه و بعد تو همین سیاهی زمستون با لباس، چنان شیرجه‌ی خوشگلی توی رودخونه زد که دهنم واموند.
به عمرم همچین شیرجه‌‌ی درست و درمونی ندیده بودم. یک وقت هول برم داشت که ای دل غافل، نکنه کربلایی از سرمای آب سنکوب کنه و کار دست خودش بده؟
بعضی از قسمت‌های کنار رودخونه یخ بسته بود به این کلفتی! کربلایی هنوز زیرآب بود. دیدم کربلایی زیرآب غوطه می‌خوره و تن و بدنش رو می‌ماله و دست و پا می‌زنه. می‌خواستم خودمو توی آب بندازم و بکشمش بیرون که زحمتو کم کرد و با یک نفس صدادار از آب اومد بیرون، بخار از سروبدنش بلند می‌شد.
همه‌ی بچه‌ها، لب رودخونه هیاهو می‌کردند. کربلایی دوباره شروع کرده به چنگ زدن لباس‌ها و ضربه‌زدن به پس گردن و بدنش. داد زدم: «کربلایی چی شده؟»
پیرمرد بیچاره آلوچه آلوچه اشک می‌ریخت. ناله کنان گفت : «امان از مورچه‌های آتشی، سوختم، سوختم!»
و دوباره رفت زیر آب.
چند دقیقه بعد با هزار مکافات بدن نیمه‌جان و یخ‌زده کربلایی‌ رو از رودخونه کشیدیم بیرون. دندوناش به هم می‌خورد و می‌لرزید.
چشمم به یک گله مورچه آتشی و دندان گرازی افتاد که تو یقه و لباس کربلایی وول می‌خوردن. چندتا مورچه محکم از دماغ و گوشش گرفته بودند و جدا نمی‌شدند. با چه بدبختی دونه به دونه مورچه‌ها رو از گوشت تن کربلایی جدا کردیم. چه آه و ناله‌هایی می‌کرد.
لازم نبود بگه کار کی بوده. همه می‌دونستیم کی این آتیش رو به پا کرده. رفتیم سراغ سیاوش، چپیده بود زیر ده تا پتو و الکی می‌لرزید. سرمون داد و فریاد کرد که دو روزه تب و لرز کرده و اصلا از چادر بیرون نرفته. اون همه آدم شهادت دادن که اونو چند دقیقه‌ی پیش دیدن که مکبر نماز جماعت بوده؛ اما خودش زیر بار نرفت و گفت همه اشتباه می‌کنن و بعد هم آبغوره گرفت که من با بدن بیمار و تب کرده افتادم این‌جا دارم می‌میرم و شما به جای عیادت و احوالپرسی دارید به من مظلوم تهمت می‌زنید! چنان الم‌شنگه‌ای به پا کرد که همه دو به شک شدن که نکنه اون‌ها اشتباه می‌کردن و بی‌جهت به اون بیچاره تهمت زدن!
فردای همان روز کربلایی تسویه کرد و رفت به آشپزخونه لشکر.
می‌گفت اون‌جا، جانش از دست شرارت‌های سیاوش در امانه. …

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 09:47:00 ب.ظ ]





  خوردن مویز   ...

🍇 مداومت بر مصرف 21 عدد مویز در ناشتا (خصوصا مویز سرخ)
تا برای همه عادت بشه و فراموشی در جامعه ریشه کن بشه.

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 09:27:00 ب.ظ ]





  از عارفی پرسیدند   ...

💕 از عارفی پرسیدند :

چرا اینقدر ذکر “صلوات” در منابع دینی ما تاکید شده؟! و برای آمرزش گناهان ، وسعت روزی ، صحت و سلامتی ، گشایش در کارها و… صلوات تجویز کرده اند؟!
سر و راز این ذکر چیست؟؟؟!

فرمود:
اگر به قرآن نگاه کنید،
فقط و فقط یکجا در قرآن هست
که خداوند انسان رو هم شأن و هم درجه ی خودش می کند .

یعنی از انسان می خواهد که بیاید کنار او و با هم در یک کاری مشارکت کنندو آن این آیه ست:

“انّ الله و ملائکته یصلّون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلموا تسلیما”
خدا و ملائکه اش دارند برای پیامبر صلوات میفرستند شما هم بیایید و همراهی کنید…
علت عظمت و بزرگی ذکر صلوات این است که انسان را تا کنار خدا بالا می برد.

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 09:26:00 ب.ظ ]





  برای شما آرزو دارم.......    ...

درشکفتن جشن نوروز
برایتان سرسبزی
آرزومندم
بیاییم در این روزها
دلهامان را نزدیک
دستهامان را
به همدیگر بدهیم
تا دلی را شاد
وزندگی خاطره انگیزخلق کنیم

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 09:18:00 ب.ظ ]





  امام سجاد (ع )   ...

#امام_سجاد (ع) :

نشانه های مؤمن پنج چیز است:

1- پرهیزگاری در خلوت
2- صدقه در حالت نیازمندی
3- شکیبایی هنگام مصیبت
4- بردباری هنگام خشم
5- و راستگویی هنگام ترس

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 09:17:00 ب.ظ ]





  سه چیز را به کار بگیر   ...

🌸 سه چیزرابه کار بگیر:
عقل،همت،صبر
🌸 سه چیز را آلوده نکن:
قلب،زبان،چشم
🌸 سه چیز را
هیچگاه و هیچوقت
فراموش نکن:
خدا،مرگ و دوست خوب

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 09:16:00 ب.ظ ]





  بو علی سینا   ...

بو علی سینا

هر چیزی کمش دارو است ؛
متوسطش غذا است ؛
و زیادش سم است …

حتی محبت کردن!

1- هیچ وقت با کسی بیشتر از جنبه اش شوخی نکن… حرمتها “شکسته” میشود.
2- هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نکن… تبدیل به “وظیفه” میشود.
3 - هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش عشق نورز… “بی ارزش” میشی…

از ذهن تا دهن فقط یک نقطه فاصله است…
پس تا ذهنت را باز نکردی ، دهانت را باز نکن!

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 09:16:00 ب.ظ ]





  خواب بعد از غذا.........    ...

خواب بعد از غذا چگونه باشد⁉️

🔵 جهت هضم بهتر غذا :

1⃣ ابتدا باید اندکی به پهلوی راست خوابید تا غذا به سمت قعر معده حرکت کند .

2⃣ سپس زمان طولانی بر پهلوی چپ بخوابد تا کبد روی معده قرار گیرد و بوسیله حرارت کبد هضم بهتری صورت پذیرد.

3⃣ پس از حصول هضم کامل ، به پلوی راست بخوابد تا کیلوس راحت تر به سمت کبد حرکت کند.

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 05:06:00 ب.ظ ]





  توکه مهدی را کشتی   ...

(تو که مهدی را کشتی)

آقا مهدی فرمانده‌ گروهانمان درست و حسابی ما رو روحیه داد و به عملیاتی که می‌رفتیم توجیه‌مان کرد. همان شب زدیم به قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم. صبح کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که ناغافل خمپاره‌ای سوت‌کشان و بدون اجازه آمد و زِرتی خورد رو خاکریز. زمین و زمان به هم ریخت و موج انفجار مرا بلند کرد و مثل هنداونه کوبید زمین. نعره زدم: یا مهدی! یک‌هو دیدم صدای خفه‌ای از زیر می‌گوید: «خانه‌خراب،بلند شو، تو که مهدی را کشتی!» از جا جستم. خاکها را زدم کنار. آقا مهدی زیر آوار داشت می‌خندید. خودم هم خنده‌ام گرفت.

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 02:53:00 ب.ظ ]





  می رم حلیم بخرم   ...

( 🍵 می‌روم حلیم بخرم.)

آن‌قدر کوچک بودم که حتی کسی به حرفم نمی‌خندید. هر چی به بابا ننه‌ام می‌گفتم می‌خواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمی‌گذاشتند. حتی تو بسیج روستا هم وقتی گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشته‌ام هِرهِر خندیدند.
مثل سریش چسبیدم به پدرم که الا و بالله باید بروم جبهه. آخرسر کفری شد و فریاد زد: «به بچه که رو بدهی سوارت می‌شود. آخر تو نیم‌وجبی می‌خواهی بروی جبهه چه گلی به سرت بگیری.»
دست آخر که دید من مثل کنه به او چسبیده‌ام رو کرد به طویله‌مان و فریاد زد: « آهای نورعلی، بیا این را ببر صحرا و تا می‌خورد کتکش بزن و بعد آن‌قدر ازَش کار بکش تا چانش در بیاید!»
قربان خدا بروم که یک برادر غول‌پیکر بهم داده بود که فقظ جان می‌داد برای کتک زدن. یک‌بار الاغمان را چنان زد که بدبخت سه روز صدایش گرفت!
نورعلی حاضر به یراق دوید طرفم و مرا بست به پالان الاغ و رفتیم صحرا. آن‌قدر کتکم زد که مثل نرم‌تنان مجبور شدم مدتی روی زمین بخزم و حرکت کنم. به خاطر اینکه تو دِه، مدرسه راهنمایی نبود. بابام من و برادر کوچکم را که کلاس اول راهنمایی بود، آورد شهر و یک اتاق در خانه فامیل اجاره کرد و برگشت.
چند مدتی درس خواندم و دوباره به فکر رفتن به جبهه افتادم. رفتم ستاد اعزام و آن‌قدر فیلم‌بازی کردم و سِرتق‌بازی درآوردم تا اینکه مسئول اعزام، جان به لب شد و اسمم را نوشت.
روزی که قرار بود اعزام شویم، صبح زود به برادر کوچکم گفتم: «من می‌روم حلیم بخرم و زودی برگردم.» قابلمه را برداشتم و دم در خانه قابلمه را زمین گذاشتم و یا علی مدد. رفتم که رفتم.
درست به ماه بعد، از جبهه برگشتم. در حالی که این مدت از ترس حتی یک نامه برای خانواده نفرستاده بودم. سر راه از حلیم‌فروشی یک کاسه حلیم حلیم خریدم و رفتم طرف خانه.
در زدم. برادر کوچکم در را باز کرد و وقتی حلیم را دید با طعنه گفت: «چه زود حلیم خریدی و برگشتی!»
خنده‌ام گرفت. داداشم سربرگرداند و فریاد زد: «نورعلی بیا که احمد آمده!»
با شنیدن اسم نورعلی چنان فرار کردم که کفشم دم در خانه جا ماند!

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 02:52:00 ب.ظ ]





  موشک جواب موشک   ...

🚀 موشک جواب موشک

مثل اینکه اولین بارش بود پا به منطقه عملیاتی می‌گذاشت. از آن آدمهایی بود که فکر می‌کرد مأمور شده است که انسانهای گناهکار به خصوص عراقیهای فریب خورده را به راه راست هدایت کرده، کلید بهشت را دستشان بدهد.
شده بود مسئول تبلیغات گردان. دیگر از دستش ذلّه شده بودیم. وقت و بی‌وقت بلندگوهای خط اول را به کار می‌انداخت و صدای نوحه و مارش عملیات تو آسمان پخش می‌شد و عراقیها مگسی می‌شدند و هر چی مهمات داشتند سرِ مایِ بدبخت خالی می‌کردند.
از رو هم نمی‌رفت. تا اینکه انگار طرف مقابل، یعنی عراقیها هم دست به مقابله به مثل زدند و آنها هم بلندگو آوردند و نمایش تکمیل شد.
مسئول تبلیغات برای اینکه روی آن‌ها را کم کند، نوار «کربلا کربلا ما داریم می‌آییم» را گذاشت.
لحظه‌ای بعد صدای نره خری از بلندگوی عراقیها پخش شد که «آمدی، آمدی خوش ‌آمدی جانم به قربان شما. قدمت روی چشام. صفا آوردی تو برام!»
تمام بچه‌ها از خنده ریسه رفتند. مسئول تبلیغات رویش را کم کرد و کاسه و کوزه‌اش را جمع کرد و رفت!

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 02:52:00 ب.ظ ]





  ماجراهای سیاوش خان   ...

(ماجراهای سیاوش خان) بله برادر این هم یک گوشه از شیرین‌کاری سیاوش‌خان.
بازم بگم؟
مگه یادتون نیست دو سه ماه پیش توی ساختمون‌های پادگان دکوهه بودیم، چه بلوایی به پا کرد؟
یادتونه همین ورپریده باعث شد دست و پای هفت، هشت نفر بشکنه و سر از درمانگاه دربیارن؟ کار خود سیاوش بود. من مدرک دارم. تهمت نمی‌زنم.
قضیه این بود که دوستاش زیادی سربه‌سرش می‌ذارن و سیاوش تصمیم می‌گیره تلافی کنه. وقتی بچه‌ها می‌خوابن، سیاوش رخت و لباس همه رو به هم می‌دوزه و بعد می‌گیره تخت می‌خوابه. ما هم نصف شب، بی خبر از همه‌جا خواستیم خشم خشب بزنیم و آمادگی بچه‌ها رو بسنجیم. یادتونه که، همین که شروع کردیم به شلیک گلوله‌های مشقی و دادوهوار کردن، سیاوش زودتر از همه بلند شد و فرار کرد؛ اما یکی از اونایی که لباسش به بقیه دوخته شده بود و فرار کرد، نمی‌دونم گیج شده بود یا خواب‌آلود بود یا تنه‌ی کسی دیگه بهش می‌خوره که ناغافل از طبقه‌ی دوم پرت شد پایین و افتادن همان و کشیده شدن و پرت شدن هفت، هشت نفر دیگه همان!!
وقتی رسیدم اونجا دیدم یک گله آدم رو سروکله‌ی هم روی زمین ولو شدن و جیغ بنفش می‌کشن!
این بلوا و آشوب دست پخت سیاوش‌خان بود که اون موقع صداش رو پیش شما در نیاوردم. دو شب بعد دوستاش هم تصمیم گرفتند از خجالت سیاوش دربیان و براش جشن پتو گرفتند.
نمی‌دونم سیاوش از کجا فهمیده بود. مستقیم اومد پیش من و گفت: « برادر عزتی، بچه‌های دسته‌ی ما با شما کار واجب و فوری دارن.»
خب منم به عنوان معاون فرمانده‌گردان …

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 02:51:00 ب.ظ ]





  نوش جان کنید ولی.....    ...

✨امام رضا ع

خوردن حلیم در ناشتا حرارت بدن را برطرف میکند(چون طبع خشک وخنک دارد) و صفرا را آرام و کنترل میکند.
ولی اگر پرچرب باشد و با آب زیاد خورده شود این اثر را ندارد.(ترش میکند)

کافی،ج6،ص289📔

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:12:00 ق.ظ ]





  عناب   ...

🔔 عناب

✳️⇦•خواص درمانی

⚜تب بر
⚜ضدسرفه
⚜خواب آور
⚜ضدبواسیر
⚜تقویت کننده قلب
⚜ضد فشار و چربی خون
⚜مفید برای سردرد،سرگیجه و…

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:11:00 ق.ظ ]





  واردات روغن پالم و خوشحالی مالزی   ...

😒 وزیر صنعت و کشاورزی مالزی:

🔹 به لطف سفارش بالای ایران، صادرات روغن پالم به کشور ایران در پنج ماه نخست سال میلادی جاری نسبت به مدت مشابه سال قبل دو برابر و نیم شده است.

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:11:00 ق.ظ ]





  پنیر   ...

#پنیر

پنیر به تنهایی درد است، اما چون با گردو خورده شود، درمان است…
پیامبر خدا (ص)

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:10:00 ق.ظ ]





  اللهم عجل لولیک الفرج   ...

سا ل جدید را با دعا برای ظهور آقا آغاز کنید زیرا که درمان همه درد هاست

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:10:00 ق.ظ ]





  دو چیز مد نظرت باشه   ...

💌هیچ وقت دل این دو نفر رو نشکن :
①پدر ②مادر

💌هیچ وقت این دو تا کلمه رو نگو :
①نمیتونم ②بد شانسم

💌هیچ وقت این دو تا کارو نکن :
①دروغ ②غیبت

💌همیشه این دو تا جمله رو به خاطر بسپار:①آرامش با یاد خدا ②دعای پدرو مادر

💌همیشه دوتا چیز و به یاد بیار:
①دوستای گذشته رو②خاطرات خوبت رو

💌همیشه به این دو نفر گوش کن :
①فرد با تجربه ②معلم خوب

💌همیشه به دو تا چیز دل ببند :
①صداقت ②صمیمیت

💌همیشه دست این دو نفرو بگیر:
①یتیم و فقیر

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:09:00 ق.ظ ]





  اللهم صل علی محمد و آل محمد   ...

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:08:00 ق.ظ ]





  اللهم عجل لولیک الفرج   ...

عمر سال به
اتمام رسید
و عمــر غیبت او نه!

و ما دفتر سال را
بی حضــــــــــور
او می‌بندیــــــــــمـ …
خودت فکری به حال و روزمان کن …
🔸 اللّٰھـُــم عجِّل لِوَلیڪَ الفَرَج

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:08:00 ق.ظ ]





  من و یک مجروح ناشناس   ...

من و یک مجروح ناشناس!

روی قله بودیم اما از زمین و آسمان رو سرمان آتش می‌ریختند. انگار پرنده‌ای باشیم در آسمان که شکارچی از نوک مگسک سلاحش نشانه‌مان برود و …
برف تا کمرمان بود و سرما دست به دست‌ِ دشمن، پیرمان را درمی‌آورد. ناغافل ترکش آواره‌ای چون همای سعادت انتخابم کرد و خورد تو پهلوم و دراز به دراز افتادم زمین روی برف. فرمانده آمده سراغم. بعد امدادگر بود که سریع زخم‌بندی‌ام کرد و قرار شد بروم پایین. حالا از من اصرار که بمانم و از فرمانده تحکم که نه! برو پایین. زخمم گزگز می‌کرد. آخر سر وادار شدم که بروم. فرمانده به چند مجروح که گوشه‌ای افتاده بودند اشاره کرد و گفت: «یکی از اینها را قلمدوش کن و ببر. می‌توانی؟» حرفی نداشتم. رفتم سراغ یکی از مجروحین که کلاه و اورکت، صورتش را پوشانده بود و پاهایش آش و لاش شده بود. مثل دوالپا پرید کولم و یا علی از تو مدد.
خمپاره و توپ بود که بدرقه‌ام می‌کرد و گوشه و کنار منفجر می‌شد و من و مجروح روی کولم هی ‌می‌افتادیم و پا می‌شذیم. بنده خدا نه ناله می‌کرد و نه حرفی می‌زد. فکری شدم که حتما حجالت زده است و خودش را مدیونم می‌داند. بین راه چند بار گفتم اخوی بی‌خیال. من که دارم پایین می‌روم تو را هم می‌برم. لااقل حرفی. حکایتی تعریف کن راه کوتاه شود و زودتر پایین برسم. اما او لام تا کام حرف نزد که نزد. تو دلم گفتم آدم این‌قدر خجالتی و باحیا. بابا ای والله!
همین که رسیدم پایین، چند نفر آمدند تا مجروج را از کولم بگیرند. او زد روی شانه‌ام و گفت: «یا أخی! رحم الله والدیک.» یک لحظه نفس در سینه‌ام حیس شد و سرم گیج رفت. پریدم و کلاهش را کنار زدم. ای دل غافل این همه مدت داشتم یک سرهنگ سبیل کلفت عراقی را خرحمالی می‌کردم! اگر بچه‌ها جلویم را نمی‌گرفتند، خرخره‌اش را می‌جویدم

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:07:00 ق.ظ ]





  مثل مداد تراش   ...

✏️مثل مداد تراش!

مداد وقتی تراش می‌خورد درست است چیزهایی از او کم می‌شود اما روان تر می‌نویسد راحت‌تر می‌نویسد.
مصیبت‌ها هم مثل مداد تراش‌اند؛ درست است از ما چیزهایی کم می‌کنند اما سیر و حرکت ما را در راه خدا روان‌تر می‌کنند.
این است که قرآن کریم می‌فرماید:
«إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا»
(شرح/6)
از این عسرت‌ها و سختی‌ها رنجیده خاطر مباش، چون آن‌ها با خود راحتی‌ها و موهبت‌ها را به ارمغان می‌آورند و البته بهره‌مند خواهی شد.

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:07:00 ق.ظ ]





  مثل نسیم   ...

🌷 مثل نسیم!

غنچه‌ها گل می‌شوند، یعنی باز و شکوفه می‌شوند، اما با کمک نسیم.
و نسیم اگر چه بی مُزد و منت گره از کار فرو بسته غنچه‌ها می‌گشاید،اما خود نیز بی‌نصیب نمی‌ماند،خود نیز عطر آگین می‌شود.
خوشا به احوال آن مردمی که مثل نسیم مثل باد بهار، گره از کار خلق می‌گشایند…

چو غنچه گر چه فروبستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گره گشا می‌باش

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:06:00 ق.ظ ]





  کی با حسین کار داشت   ...

کی با حسین کار داشت؟

یک قناسه‌چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقیها را در آورده بود. با سلاح دوربین‌دار مخصوصش چنده ده متریِ خط عراقیها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقیها. چه می‌کرد؟
بار اول بلند شد و فریاد زد: «ماجد کیه؟» یکی از عراقیها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکرزیز آورد بالا و گفت: «منم!»
ترق!
ماجد کله‌پا شد و قِل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضاء کرد! دفعه بعد قناسه‌چی فریاد زد: «یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست‌بوسی مالک دوزخ شتافت!
چندبار این کار را کرد تا اینکه به رگ غیرت یکی از عراقیها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین‌داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد: «حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت. اما چند لحظه‌ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سُر خورد پایین. یک‌هو صدایی از سوی قناسه‌چی ایرانی بلند شد: «کی با حسین کار داشت؟» جاسم با خوشحالی. هول و ولاکنان رفت بالای خاکریز و گفت: «من!»
ترق!
جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:06:00 ق.ظ ]





  مثل گل و گیاه   ...

🌱 مثل گل و گیاه!

گل و گیاه را اول صبح آب می‌دهند، چون جذب بیشتری دارد.
ما آدم ها هم همین طور؛
یعنی اگر بخواهیم برکات بیشتری را جذب کنیم، باید صبح خیز و اهل سحر باشیم.
صبح در دستگاه خداوند قیمت دارد .
به همین خاطر خداوند به آن سوگند یاد می‌کند .
«وَالصُّبْحِ …»
(تکویر/18)
سوگند به صبح!
عجب ملکی است، ملک صبح گاهی
در آن کشور بیابی هر چه خواهی

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:06:00 ق.ظ ]





  الهی   ...

إلهی!
غبطۀ ملائکه‌ای می‌خورم
که جز سجود ندانند
کاش حسن از ازل تا ابد در یک سجده بود!

💢علامه حسن‌زاده آملی

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:05:00 ق.ظ ]





  مثل درخت انگور   ...

🍇 مثل درخت انگور!

درخت انگور اگر بخواهد بیشتر رشد کند و بار و محصول بیشتری داشته باشد، باید تکیه کند، آن هم بر تکیه‌گاهی محکم و رفیع و بلند!
ما هم اگر بخواهیم در این عالم رشد کرده و بار و محصول بیشتری داشته باشیم، باید تکیه کنیم، آن هم بر تکیه‌گاهی که قادر باشد و بالا و بلند.
و از خدا قادرتر و رفیع‌تر کسیت؟ و کجاست؟
این است که خود در قرآن کریم می‌فرماید:
«أَلَّا تَتَّخِذُوا مِن دُونِی وَکِیلًا»
(اسراء/2)
جز من هیچ کس را تکیه‌گاه خود قرار ندهید.

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:05:00 ق.ظ ]





  اطوشویی   ...

اطوشویی کجاست؟

آتش گلوله و خمپاره لحظه‌ای قطع نمی‌شد. از زمین و آسمان مثل نقل و نبات گلوله می‌بارید. فرصت نفس کشیدن نبود چه رسد به تکان خوردن و عقب و جلو رفتن. هر کسی هر کجا می‌توانست پناه می‌گرفت. ولو به اینکه زمین را بچسبد و سرش را میان باوانش پنهان کند.
یک‌هو یک بابایی دوید طرفم و ناغافل خمپاره‌ای خورد کنارش و موج انفجار او را بلند کرد و کوبیدش رو کمر من بدبخت. نفس تو سینه‌ام قفل شد. کم مانده بود کار دستم بدهد! با بدبختی انداختمش کنار. بنده خدا لحظه‌ای بعد با چشمان هراسان و قیلی‌ویلی از جا پرید. لحظه‌ای به دور و اطراف نگاه کرد و بعد رو به من کرد و گفت: » برادر، اطوشویی کجاست؟ لباسهایم بدجوری چرک شده!» با تعجب پرسیدم: «اطوشویی؟»
ـ آره. آخر می‌خواهم چندتا بربری بخرم، بررم خانه!
دوزاریم افتاد که طرف موجی شده. افتادم به دست و پا که یک وقت قاطی نکند و بلاملایی سرم بیاورد. سریع سمت اورژانس صحرایی را نشان دادم و گفتم : «آنجاست. سلام برسان!»
گفت چشم و مثل شصت‌تیر رفت. خدا رو شکر کردم که بلا دفع شد!

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:05:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع